Saturday, June 23, 2007

حرفی برای گفتن

شرمتان باد ای خداوندان قدرت
بس کنید
بس کنید از این همه ظلم و قساوت
بس کنید
ای نگهبانان ازادی
نگهداران صلح
ای جهان را لطفتان تا قعر دوزخ رهنمون
سرب داغ است این که می بارید بر دلهای مردم . سرب داغ
موج خون است این که میرانید بران کشتی خود کامگی .موج خون
گر نه کورید و نه کر
گر مسلسل هاتان یک لحظه ساکت می شوند
بشنوید و بنگرید
بشنوید این وای مادرهای جان ازرده است
کاندرین شبهای وحشت سوگواری می کنند
بشنوید این بانگ فرزندان مادر مرده است
کز ستم های شما هر گوشه زاری می کنند
بنگرید این کشتزاران را که مزدورانتان
روز وشب با خون مردم ابیاری می کنند
بنگرید این خلق عالم را که دندان بر جگر. بیدادتان را بردباری می کنند
دست ها از دستتان ـ ای سنگ چشمان ـ بر خداست
گرچه می دانم
انچه بیداری ندارد خواب مرگ بی گناهان است. وجدان شماست
با تمام اشکهایم باز نومیدانه خواهش می کنم
بس کنید
بس کنید
فکر مادرهای دلواپس کنید
رحم بر این غنچه های نازک نورس کنید
بس کنید
"فریدون مشیری"

Monday, June 11, 2007

ادمک وخدا


آدمک آخر دنیاست بخند

آدمک مرگ همین جاست بخند

دست خطی که تو را عاشق کرد

شوخی کاغذی ماست بخند

ادمک خر نشوی گریه کنی

کل دنیا سراب است بخند

آن خدائی که بزرگش خواندی

به خدا مثل تو تنهاست بخند.

Sunday, June 10, 2007

چشم انتظار


همیشه می گن منتظر اینده باش خیلی وقته منتظرشم ولی نمیدونم کی وکجا میاد ولی انگار که همه دارن بهت دروغ میگن،مامانم همیشه بهم میگه همش منتظرم تا شما سروسامون بگیرین ولی من سری ندارم که سامانی بگیره،اخه تو کله ام هیچ نقشه ای ندارم وهیچ وقت نبوده که ارزویی داشته باشم،چرا اون روزا که میوه کالی بودم یه عالمه ارزو داشتم وروزامو با ارزوهام سر می کردم وشبا وقتی زیر اسمون پرستاره طاق باز می خوابیدم همشونو براروده شده می دیدم،ارزوهامو میگم،ولی حالا همه اونا رو فرموش کردم از وقتی که هم نوا با اوای کویر شدم،اصلا فکرشم نمی کردم که این همه از اون خاطره های بچگی هام دور بشم،وحالا این اینده منه که پر از تنهایی وتلخی وسکوت وحتی بعضی مواقع وحشت شده واینجا بود که فهمیدم اینده تو یعنی یک ثانیه یعنی الان یعنی همین الان،وتو هر نفسی که می کشی نسبت به نفس قبلی تو اینده تو حساب میشه،برای همین دیگه منتتظرش نموندم ولی این روزای اخری که تو کویرم بازم پرنده خیالم می خواد پرواز کنه وبره دنبال اینده ولی این بار یکی مانع پرواز این پرنده کوچلو شده وبالاشو گرفته ونمی زاره پرنده پرواز کنه.

Saturday, June 9, 2007

حرفی ندارم که بگم

چند روزه دارم دنبال یه مطلب خوب می گردم برای وبلاگم ولی هر چی فکر میکنم به جایی نمی رسم
برای همین چند روزه وبلاگم خالی مونده وفکر کنم تا چند مدت دیگه هم خالی بمونه
مهم نیست بالاخره مطلب پیدا می کنم.